متنفرم.
از همه ی تلفن های دنیا متنفرم. که زنگ میزنند و تو برشان می داری و این قدر نزدیک اند به لب هایت ... و دست هایت.
از تمام کاغذ هایی که روی شان می نویسی منتفرم. از تمام آنهایی که نوشته هایت را می خوانند منتفرم. از آنهایی که نوشته هایت را دوست دارند خیلی متنفرم.
از ماه متنفرم. که هر شب می بینی اش. که هر شب می بیند ات.که می گویی هر شب یادِ من...نه... متنفرم.
متنفرم از ریش تراشت که نرم راه می رود روی صورتت... صورتت...زیر چانه ات... که نمی گذارد ته ریش دوست داشتنی ات بماند... که من صورتم را بکشم رویش و خراشیده شود پوستم...
از بیست سالگی ات متنفرم. از تمام بیست سالگی های دنیا که من نرسیدم بهشان متنفرم.از خودم که همیشه دیر می رسم متنفرم.
از مسواک ات متنفرم... آخ ...مسواک ات...
از این هوایی که می رود توی سینه ات... می چرخد... آه که می کشی... آب که می شوم...متنفرم.
از خودم متنفرم. که آب نمی شوم تا بنوشی ام. که کوچک نمی شوم. نمی شوم قد یکی از این همه ویروسی که اسم هایشان را خوانده ایم. که یک روزی بچسبم به نوک انگشتت...بعد به تنه ی پیپ و سیگارت... بعد لب هایت... زبان ات... تن ات. تکثیر هم نشدم، نشدم. همین که آن جا باشم بس است.
از تن ات متنفرم. که این همه به تو نزدیک است و من نه.که وقتی می آیم توی آغوشت، نمیگذارد بروم توی تو. بمیرم توی تو.
متنفرم.می فهمی؟
|