دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسیدم:پس کبریت هایت کو؟
پوزخندی زد
گونه اش آتش بود
سرخ و زرد
گفتم:می خواهم امشب
با کبریت های تو این سرزمین را به آتش بکشم
دخترک نگاهی انداخت
تنم لرزید
گفت:کبریت هایم را نخریدند
سال هاست تن می فروشم
می خری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
|